منافقین می خواستند از جاده اسلام آباد به سمت گیلان غرب و کرند فرار کنند، تازه متوجه شدند که عقبه شان هم توسط نیروهای ما – تیپ مسلم بن عقیل( ع ) – بسته شده است.
منافقین تازه فهمیدن عقبه شان بسته شده...!

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ فتح ا... قهرمان، جانشین تیپ 59 مسلم بن عقیل ( ع ) در عملیات مرصاد از خاطرات خود درعملیات مرصاد و چگونگی ورود منافقین به اسلام آباد غرب می گوید که در ادامه مطالب خواندنی این خاطرات را به مخاطبان گرامی تقدیم می کنیم.

اواخر تیر ماه سال 1367 بود که متوجه ترددهای مشکوکی از سوی جبهه ی دشمن شدیم. بنا بر گزارش هایی که دیده بان های منطقه می دادند، عراق با یک توان سنگین زرهی در صدد حمله به جبهه میانی یعنی خطی که ما در آنجا پدافند داشتیم، بود. همراه گروه فرماندهی و پرسنل تیپ، توی قرارگاه نشسته بودیم و گزارش ها را بررسی می کردیم؛ رضا شاویسی – فرمانده تیپ- تصمیم گرفت برای بررسی دقیق تر اوضاع، مستقیما" به دیدگاه برود و از نزدیک خط را بررسی کند. هنوز مدت زیادی از رفتن ایشان گذشته بود که با سر و وضع خونی او را از دیدگاه پایین آوردند. تک تیرانداز دشمن مستقیما" گلویش را نشانه رفته بود و متأسفانه در همان ساعت های اولیه عملیات، تیپ از وجود فرمانده محروم شد. به عنوان جانشین تیپ، باید مسئولیت نیروها را به عهده می گرفتم. هر چند شدت آتش توپخانه عراق بر روی مواضع ما و عقب نشینی یگان های لشکر 81 زرهی که جناحین منطقه بودند، باعث شده بود فشار زیادی روی بچه ها و پرسنل تیپ وارد شد.

*مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید


سعی کردیم به کمک نیروها، کمی پیش روی عراقی ها را به تأخیر بیندازیم و مانع تصرفقرارگاه فرماندهی توسط آن ها شویم؛ اما توان نظامی دشمن فراتر از تصورات ما بود و خیلی راحت توانستند از خط پدافندی نیروهای ما عبور کنند.
چاره ای نبود؛ به بچه ها دستور عقب نشینی دادم، اما بعضی از نیروها همچنان اصرار داشتند که بمانند و مقاومت کنند.
تعدادی از آنها را توی جاده فرعی گذاشتیم و با باقی مانده نیروها به سمت موضع دفاعی که روی ارتفاعات " تق و توق " داشتیم، حرکت کردیم. مقاومت ما در مقابل عراقی ها هفتاد و دو ساعت طول کشید.
معلوم بود که قصد پیش روی ندارند . توی این گیر و دار خبر دادند که منافقین شهر اسلام آباد غرب را گرفته اند و به سمت کرمانشاه در حرکت اند.باورمان نمی شد! یعنی آن ها توانسته بودند از گیلان غرب، سرپل ذهاب و کرند غرب به راحتی عبور کنند و خودشان را به اسلام آباد برسانند!
خبر را پیگیری کردیم، متأسفانه درست از آب درآمد، منافقین داشتند به سمت کرمانشاه می رفتند.
اکثر بچه های تیپ هم بومی منطقه بودند و با شنیدن این خبربیشتر نگران خانواده هایشان شدند. زمان به سرعت می گذشت. مانده بودیم چه کار کنیم؛ جلویمان عراقی ها بودند و داخل شهرهایمان منافقین! تصمیم گرفتیم تعدادی از نیروها را همانجا روی ارتفاعات تق و توق جا بگذاریم و با بقیه نیروهای تیپ برویم به سمت اسلام آباد. این در حالی بود که با حمله عراق به منطقه، سازمان تیپ ما از هم پاشیده شده و عملا" ارتباط بی سیمی مان با رده مافوق قطع شده بود. آن ها هم به ظن اینکه نیروهای تیپ از رده خارج شده اند، ما را به حال خودمان رها کرده بودند و هیچ گونه تماسی با ما نداشتند. بنابراین در آن شرایط مجبور بودیم با استفاده از توان عقلی و شرایط موجود تصمیم بگیریم و نیروها را سازماندهی کنیم. بهترین تصمیم در آن اوضاع، حرکت نیروهای تیپ به سمت جاده اسلام آباد غرب بود.

*یکی از نیروهای منافقین به اسارت بچه های تیپ درآمد

شهر اسلام آباد غرب سه جاده و مسیر خروجی دارد که یکی به طرف کرمانشاه، دیگری به طرف کرند غرب و مسیر دیگر نیز به طرف گیلانغرب می رود. ما از جاده ی گیلان غرب به طرف ارتفاعی که بر شهر مشرف بود، حرکت کردیم و همانجا مستقر شدیم . سمت چپ مان، جاده کرند غرب بود که خوشبختانه به آنجا هم تسلط داشتیم و پادگان " الله اکبر" که در مسیر جاده کرند غرب به اسلام اباد بود را به راحتی می دیدیم. برایمان خیلی عجیب بود که منافقین این جاده را کاملا" آزاد گذاشته بودند و هیچ کس نبودکه در آنجا مانعی ایجاد کند! حتی عراقی ها. چون ارتباطی با سایر یگان ها و رده های بالای فرماندهی نداشتیم، تصمیم گرفتیم برویم داخل پادگان الله اکبر و آنجا را پاکسازی کنیم. فکر می کردیم حتما" منافقین تعدادی از نیروهایشان را توی پادگان جا گذاشته اند. با تعدادی از بچه ها رفتیم به طرف پادگان و شروع کردیم به پاکسازی؛ اما هیچ اثری از نیروهای منافقین یا حتی نیروهای ارتش ندیدیم. جلوتر که رفتیم تعدادی از منافقین فهمیدند که ما قصد رفتن به شهر اسلام آباد را داریم، با ما درگیر شدند. خوشبختانه توان نیروهای ما برتر بود و آن ها کاری از پیش نبردند و مجبور به عقب نشینی شدند. در این بین یکی از نیروهای منافقین هم به اسارت بچه های تیپ درآمد.

*منافقین بیشتر به فکر پیش روی و تصرف شهر کرمانشاه بودند

بازجویی و کسب اطلاعات از او در شرایطی که ما هیچ گونه اطلاعاتی از هدف، سازماندهی و تعداد نیروهای آن ها نداشتیم، بسیار ارزشمند بود.
بعد از آن درگیری، بچه ها به سرعت جاده اسلام آباد- کرند غرب را بستند به طوری که عملا" عقبه منافقین با این تدبیر بسته می شد و آن ها نمی توانستند در برگشت به طرف مرز، روی این جاده حساب کنند. البته آن ها بیشتر به فکر پیش روی و تصرف شهر کرمانشاه بودند، به همین دلیل فکر می کردند احتیاجی به تأمین مسیرهای پشت سرتان نیست.
با وجود اینکه جاده را بسته بودیم ، اما یک لحظه آرام و قرار نداشتم. با خودم فکر می کردم بهتر است بروم داخل شهر و تن به تن با منافقین درگیر شوم. البته از لحاظ منطقی و عقلی این کار اصلا" درست نبود؛ اما نمی توانستم ببینم که منافقین توی شهرهایی که از اوایل جنگ تا آن زمان مقاومت کرده بودند و در بدترین شرایط مردمانش خانه و کاشانه شان را رها نکرده بودند، آزادانه جولان دهند، از طرفی می دانستم که آن ها از قبل فعالین انقلاب و بچه های شاخص سپاه را شناسایی کرده اند تا به محض تصرف شهر، خانواده هایشان را تحت فشار بگذارند. به نیروهایی که همراهم بودند گفتم: " می خواهم بروم داخل شهر، شما همین جا بمانید و مواظب جاده باشید." قیاسوند گفت: " من هم می آیم." یکیف دو نفر از بچه ها هم اعلام آمادگی کردند. گفتم: " احتیاجی نیست همه تان بیایید، من فقط می خواهم کمی فشار روحی ام را کم کنم." قیاسوند دوباره اصرار کرد و گفت: " هر تصمیمی بگیری ما هم با تو هستیم و همراهت می آییم."
چند نفری به طرف اسلام آباد حرکت کردیم؛ اما هنوز دویست متری از جاده دور نشده بودیم که صدای ماشینی از دور شنیدیم. به سرعت خودمان را لا به لای گندم زارهای کنار جاده پنهان کردیم. کمی که جلوتر آمدند، متوجه شدیم از نیروهای منافقین هستند که برای شناسایی امده اند. در طی چهل و هشت ساعت گذشته که ما در منطقه بودیم هیچ نیرو و یا ماشینی از ان ها را ندیده بودیم که از این مسیر تردد کنند. گویا تازه فهمیده بودند که جاده کرند غرب بسته شده و آمده بودند تا سر و گوشی اب بدهند و اوضاع جاده اسلام آباد غرب به گیلان غرب را بررسی کنند. ماشین شان مجهز به دوشکا بود و تعدادی از نفرات شان هم پشت ماشین نشسته بودند. صبر کردیم تا درست در تیر رس مان قرار بگیرند. نزدیک که شدند به طرفشان شلیک کردیم و با آن ها درگیر شدیم. یکی، دو نفرشان به سمت جاده، جایی که نیروهای تیپ آنجا مستقر بودند، فرار کردند. بچه ها هم با شنیدن صدای تیر اندازی سریع خودشان را به ما رساندند. منافقین که از سه طرف محاصره شده بودند، چاره ای جز جنگیدن نداشتند. بالاخره بعد از چند دقیقه مقاومت به درک واصل شدند. بعد از آن درگیری مجددا" به طرف مواضع خومان برگشتیم.
روز بعد، یعنی پنجم مرداد ماه بالگردهای هوانیروز، نیروهای تیپ نبی اکرم (ص) را به کرند غرب و مناطق درگیر هلی برن کردند و تا آنجایی که امکان داشت در چارزبر و حسن آباد از منافقین تلفات گرفتند.
تعدادی از بچه های سپاه اسلام آباد هم به فرماندهی آقای بهروز ( حسین ) مرادی وارد شهر شدند و شروع کردند به پاکسازی. توی این اوضاع و احوال منافقینی که در چار زبرگرفتار شده بودند، چاره ای جز برگشت به اسلام آباد را نداشتند چون جلویشان را نیروهای انصار الحسین( ع ) همدان بسته بودند و از زمین و آسمان هم روی سرشان آتش می بارید. اما وقتی خواستند از از جاده اسلام آباد به سمت گیلان غرب و کرند فرار کنند، تازه متوجه شدند که عقبه شان هم توسط نیروهای ما – تیپ مسلم بن عقیل( ع ) – بسته شده است. به همین دلیل بود که ماشین هایشان را همان طور روشن رها کنند و از ترس جانشان به کوه و بیابان زدند تا هر چه زودتر خودشان را به مرز برسانند، که خوشبختانه بیشتر آن ها توسط مردم بومی منطقه شناسایی و دستگیر شدند. البته همزمان با شروع عملیات نهایی، تیپ ها و لشکرهای دیگری هم از جنوب و سایر نقاطدیگر وارد منطقه شده و با منافقین درگیر شدند. بعد از پایان عملیات به اتفاق بچه ها وارد شهر اسلام آباد شدیم و همراه سایر یگان های شروع به پاکسازی خانه به خانه کردیم. دیدن صحنه های دلخراش شهدای شهر، ویرانی بعضی از ساختمان ها و مدارس، آوارگی مردم، داغ فراق بهترین دوستانمان آن هم در آخرین روزهای جنگ، همه و همه برایمان تلخ و دردناک بود؛ اما از اینکه شهر آزاد شده بود و مردم با خوشحالی در حال بازگشت به خانه و کاشانه خود بودند از صمیم قلب خوشحال بودیم و خدا را شکر می کردیم.

انتهای پیام


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده