نوید شاهد- شهید " صفر خوشروان " در عملیات مطلع الفجر ضربات مهلکی را بر پیکر دشمن وارد کرد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه: آغاز زندگی شهید صفر خوشروان؛ سال هزار و سیصد و چهار بود، نظام شاهنشاهی بر ایران و سرنوشت مردم چنگ انداخته و خانها و قلدرها حاکمان مطلق بر مردم بودند. بسترزمين كه محل رويش نعمت هاي فراوان خداوند بود و به همه ی انسانها تعلق داشت توسط خانها بین افرادی تقسیم می شد.

مروری بر زندگی  سردار رشید سپاه اسلام

خانها عوامل حکومت بودند، هر چه می خواستند به زور چوب و فلک، اجرا می کردند. به هر کس علاقه داشتند، حکم مالکیت زمین به دستش داده و از هر که ناخوش بودند، پوست از کله اش کنده و مجازاتش نمودند.

در گوشه ای از این مملکت در بند و عقب نگه داشته شده، یعنی در فاصله ی 146 کیلومتری جنوب غربی کرمانشاه، گیلانغرب ما قرار داشت، که دارای دهستانی بود به نام " ویژنان" و روستای کوچکی از ویژنان که به آن نام " نیان" داده بودند. چشمه ی آبی که در سمت شمال این روستا واقع شده و آب جوشانش از طرف کوه سرازیر گشته و با پیچ و تاب زیبا از کنار آن می گذشت، صفای خاصی به آبادی داده بود. آن سال برکه های آب چشمه، پرآب تر رخ نموده و منشأ رویش سبزه های انبوه تری گشته بودند. به هنگام غروب خورشید، در سمت جنوب غربی روستا حالت خاصی پدید می آمد، صدای زنگ گوسفندان گله از دور، خبر از بازگشت چوپان خسته و تلاشگر را می داد، تااینکه سیاهی شب به آرامی آخرین پرتوهای روز را در خود فرو می کشید و حاکمیت خود را بر زمین گستراند. شب خیمه زد؛ هر خانواده دور پیری از روستا جمع می شدند و او با بیانی شیرین که پر از پندها و نکته ها بود، سرگرمشان می نمود، شب که به نیمه های خود می رسید هر کس به خانه ی خود بازمی گشت. تا سپیده صبح که سحر می دمید و لشکر روشنایی پاره های سیاهی شب را شکافته و پرده ی آن را کنار می زد و آرام آرام نور نقره ای خورشید چشم ها را روشن و دلها را پر از امید و نشاط می نمود و باز جنب و جوش مردم و خروش جویبار آغاز می شد.

روزها و شب ها همچنان پاره های زمان را دست به دست کرده و بستر نیلگون آسمان را به تاخت و تاز گرفته بودند تا اینکه در یکی از این ایام چشم ها به جمال تولد طفلی روشن شد. مردم روستا با شور و شوق به خانه ی " مشهدی بندر" مراجعه کرده و تبریک می گفتند. زنهای آبادی هم پیش مادر بچه ی تازه متولد شده رفته و خوشحالی خود را از این تولد ابراز می داشتند. چهار روز از تولد او می گذشت که خانواده ی او نام " صفر" را برایش بر می گزینند. روزها سپری می شد و کلبه ی مشهدی بندر محل رویش عشق و بالندگی مجاهد کوچک ما بود.

" صفر" با پشت سر گذاشتن ششمین سال عمرش پا به عرصه ی مدرسه و کسب علم و دانش می گذارد. او با قدم نهادن در این میدان با جدیت و تلاش وصف ناشدنی می رود که تدارک سفر زیبایی را ببیند. سفری تا بی نهایت، تا عشق، و در این گذار پس از موفقیت در کلاس دوم ابتدایی در کلاس سوم مشغول به تحصیل شدو وجود او شور و شوقی وصف ناشدنی به بچه های کلاس بخشیده بود.

*عملیات مطلع الفجر تا شهادت

گرمای شهریور ماه تابستان 1360 گوش تا گوش فضای گیلانغرب را پر کرده بود تانکرهای آب که در جبهه آوزین و سایر خطوط منطقه مورد استفاده مدافعان شهر قرار می گرفت. مثل دیگ جوشان زیر نور مستقیم خورشید برای دم کردن چایی جان می داد.

برادر خوشروان در حین بررسی، بازدید وضعیت از سنگرها به بچه ها سفارش کرد تا در غیابش که مدتی طول خواهد کشید با جانشین او همکاری نمایند. خبر رفتن او برای مدتی بچه ها را ناراحت کرد اما او گفت که، زیاد از آنها فاصله نگرفته و بنا به دلایلی که بعدا" روشن خواهد شد لازم است در جایی دیگر کار کند.

از آن روز به بعد، یعنی اواسط شهریور ماه 1360 تا اواسط آذر ماه همین سال، به مدت سه ماه بچه های کمین در فاصله زمان های مختلف بین سه تا پنج روز و گاهی ده روز خوشروان را به هنگام غروب با کوله پشتی و سر و وضع آماده و یک دوربین عکاسی که به گردن او آویزان بود؛ می بینند و بعد در دل تاریکی از چشم های آنان نا پدید شده و کسی بجز مسئولین سپاه و دوستان خصوصی او، نمی دانند که او کجا می رود.

در این فاصله "صفر" از جیره خشکه و مواد غذایی اندکی که همراه داشت استفاده کرده و تمامی مراکز توپخانه، تجمعات، استحکامات و مواضعی که دشمن برای مقابله با نیروهای جمهوری اسلامی آماده کرده بود شناسایی می کند و ضمن ترس نقشه حضور دشمن، با همان دوربین از توان دفاعی آنها و مراکز تجمع نیروهایشان عکس برداری نموده و به جمع آوری اطلاعات می پردازد.

نتیجه ی سه ماه تلاش او در جلسه ی فرماندهان سپاه، برای طرح ریزی عملیات، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و همه نیروها برای انجام عملیات مطلع الفجر مهیا می شوند. طرح ریزی عملیات بر پنج محور متمرکز می شود.

عملیات والفجر ضربات مهلکی را بر پیکر دشمن وارد می کند. تعدادی از نیروها در حمله به ارتفاعات شیا کوه در کنار یک تپه زخمی شده؛ که یکی از آنها به شهادت می رسد و پیکرش هم، در داخل مواضع دشمن بر جا می ماند.

خوشروان برای جستجوی جسد یکی از نیروهای شهید شده شبانه به طرف شیا کوه حرکت می کند.او خود را به طرف تپه کشانده و به جستجوی پیکر شهید می پردازد. در حین جستجو، نگهبان دشمن، قوطی کمپوت را به پایین پرتاب می کند، قوطی بر گرده می افتد؛ولی او همچنان به کار خود ادامه می دهد سپس پیکر شهید را یافته و او را بدوش گرفته و به امید رساندن پیکر به دست خانواده اش با شتاب به طرف مواضع بچه ها حرکت می کند که برادر نوری تبار به کمک او شتافته و جسد شهید را از مواضع دشمن خارج و به گیلانغرب منتقل می کند.

صفر خوشروان با همان پیکر مجروح به فعالیت های خود ادامه داده و یک لحظه امانش نمی دهد تا نهایتا" پس از خنثی کردن بیش از هزاران مین در ساعت 1:35 دقیقه ظهر روز 31 خرداد ماه سال 1361 در کوران گرمای سوزان درهم تنیده شده در انتهای غربی حلقه دوم ارتفاع ابرویی آوزین، با انفجار مین تله ای به اوج عشق رسیده و به سوی معبود پرکشیده و جسد مطهرش در خون گرم و سرخس غسل نموده و جاودانه می شود.

انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده