/شهدای مبارز انقلاب اسلامی/
شهید اسماعیل کاکایی یکی از مبارزین انقلاب اسلامی ، در شب 17 رمضان در جریان برگزاری تظاهرات به شهادت رسید و شهادت او در مبارزات مردم شهر سنقر نقطه آغازی بود .

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه ؛شهید اسماعیل کاکایی درسال 1312 در خانواده مذهبی چشم به دنیا گشود و هنوز چند سالی نداشت که پدرش از دنیا رفت .
 او در همان اوائل کودکی با حسی سرشار از معرفت و با ایمانی قوی به کار و تلاش شبانه روزی پرداخت و چون در خانواده ای مذهبی متولد شده بود علاقه عجیبی به اسلام و روحانیت داشت و نماز خواندن را از همان ابتدا شروع کرد . و با روحانیون که درماه های محرم و صفر برای تبلیغ به روستاهامی آمدند رابطه داشت و آنها را به خانه خود دعوت می کرد و اغلب در این دو ماه در خانه اش جلسات مذهبی برگزار می کرد، و در سال 1356 برای تبلیغ به قم رفت و مقدار زیادی رساله امام خمینی خریداری کرد و همراه با یکی از دوستانش در روستاهای اطراف پخش نمود که چند روز بعد به خاطر همین کار دستگیر شد ولی مزدوران رژیم بیش از یک روز نتوانستند او را بازداشت کنند و سرانجام آزاد شد و این تهدیدها هیچگاه درروحیه او اثر نگذاشت بلکه بیشتر به جنایات رژیم پی برد و به مبارزه پرداخت و در سال 57 همزمان با انقلاب، نوارهای مذهبی به سنقر می آورد و همیشه به این فکر بود که در شهر تظاهرات بر پا کند .و سرانجام در شب 17 رمضان در جریان برگزاری تظاهرات به شهادت رسید و شهادت او در مبارزات مردم شهر سنقر نقطه آغازی بود .
خاطرات :
روزگار سختی بود ، شب بود و تاریکی مطلق همه جا را فرا گرفته بود. دوران ، دوران فساد و تباهی و ظلم و ستم بود . دوران حکومت ننگین شاه و ظلم و خفقان همه جای ایران را فراگرفته بود.
پس از افطار پدر لباس پوشید و راهی مسجد گردید، من 17 ساله بودم و در سال دوم دبیرستان تحصیل می کردم. درباره رژیم منحوس پهلوی و واقعه 15 خرداد 1342 چیزهایی می دانستم .و تظاهرات در همه جا بر علیه حکومت شاه بود و اکثر روحانیون در این شهرستان بر علیه حکومت شاه سخنرانی می کردند، تاب نیاوردم و به طرف مسجد امامزاده احمد براه افتادم، واعظ مسجد جناب سید جواد حسینی مشغول سخنرانی بود ، پدر در صدر مجلس روبروی حضار نشسته بود ناگهان صدای فریاد" زنده باد شهیدان " یکی ازحضار بلند شد ،و همگی به پا خاسته و به طرف خیابان با دادن شعار مرگ بر شاه براه افتادند و مقابل بانک  ایستادند و شیشه های بانک را شکستند ، صدای شلیک گلوله از طرف مأمورین به تظاهر کنندگان به هوا بلند شد و جمعیت با صدای رسا به طرف خیابان مجیدی براه افتادند ، من به اتفاق چند نفر مسیر را دور زده و به جایگاه اول برگشتیم فهمیدم که پدر مجروح شده و دو نفر جلوی او ایستاده و اجازه ندادند او را ببینم ، با زحمت زیاد 10 واحد خون از اقوام و آشنایان تهیه کردم و با آمبولانس که دراختیارم گذاشته بودند به بیمارستان بازگشتم . همراه مادر و عمو خواستار ملاقات پدر شدیم اما اجازه ندادند و با زحمت زیاد باحضور رئیس دادگاه به اتاق پدر رفتم و اجازه صحبت با زبان محلی را هم نداشتیم . رئیس دادگاه سوالهایی در مورد چگونگی تظاهرات و دوستان پدرم از او نمودند اما همه بی جواب ماند و پس از 10 دقیقه از اتاق بیرون آمدیم و این آخرین ملاقات من از بین برادرانم با پدر بود و فردای آن روز پدر در اول شهریور 1357 مصادف با 17 رمضان پس از سه روز در بیمارستان به شهادت رسیدند .
منبع : اداره هنری اسناد وانتشارات
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده